بارانباران، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره
پیوند عشق جاودان ما پیوند عشق جاودان ما ، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه سن داره
بابا محمودبابا محمود، تا این لحظه: 43 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره
مامان سحرمامان سحر، تا این لحظه: 40 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

دخترم باران ، رحمت زندگی

خاطرات و آلبوم 15 ماهگی

بارانم قند عسل من  این ماه خیلی کارهای خوبی انجام دادی.  اول اینکه تو خیلی خوب و مسلط راه افتادی و هیچ چیز و هیچ کس توی کشف محیط اطراف جلودارت نیست . چند وقت پیش رفتیم گاوداری پدر بزرگ و تو خیلی خوب با حیوون ها ارتباط برقرار کردی و به قول عمه، توی یه روزی که اونجا بودی به اندازه یه دانشگاه حیوون دیدی و صداهای حیوانات رو از نزدیک شنیدی. گاو، سک، توله سگ، گربه، مرغ، خروس، اسب، گوسفند و الاغ حیوون هایی بودند که تو توی گاوداری و بیرون دیدی و واسه دیدن هر کدومشون هم اینقدر ذوق میکردی که بیا و ببین بعدم که رفتیم باغ انگور و تو شیطون بلا کلی انگور خوردی و بعدم رفتی توی نهر آب و حاضر نبودی بیای بیرو...
21 شهريور 1393

ماهگرد پانزدهم

مبارکه مبارکه تولدت مبارکه  پانزدهمین ماهگرد دختر عسلی ما، قربونت برم امروز کیک تولدت رو با کمک خودت پختم واقعا ذوق کرده بودی . دستور کیکت رو از سایت نگین شف برداشتم و هی مواد لازم رو از تو سایت می خوندم و می رفتم توی آشپزخونه و تو هم دنبال من می دویدی و جیغ می زدی از خوشحالی  وقتی من داشتم تعداد قاشق های آرد و شکر رو پیمونه می کردم تو هم با صدای قشنگت می شمردی ..... بهد نوبت تخم مرغ و هم زن رسید ........... وای خدای من حیف که کسی پیشم نبود تا بتونه از قیافه دیدنی تو عکس بگیره .... خلاصه بالاخره موفق شدیم و گذاشتیمش توی تستر و تو همش به من اشاره می کردی و کیک رو نشون می دادی.  وقتی حاضر شد و از تستر...
18 شهريور 1393

چک آپ سلامتی

دیروز یعنی 12 شهریور 93 بردیمت دکتر واسه چک کردن قد و وزن و خلاصه سلامتیت: قد:  76 سانتی متر             وزن  :9 کیلو و200 گرم             دو سر: 46.7 که همش عالی بود و دکتر گفت مطابق با استاندارد های سازمان بهداشت جهانی است. من و بابایی خیلی خوشحال شدیم. تو دختر بلا هم هی از این ور اتاق می دویدی اون ور و کلی شیرین می کردی خودتو . زیر میز دکتر ، پشت مبل ، اتاق پرستاری و خلاصه همه جا رو بررسی کردی و خیالت راحت شد. دکتر گفت می تونی هر چی دوست داری بخوری و پیش مامان و بابا بخوابی ( توی اتاقشون- تا وقتی شیر می خوری) آخرشم قبل از اینکه از اتاق دکتر جو...
12 شهريور 1393

خاطرات و آلبوم 14 ماهگی

دختر گلم این روزها توی 14 ماهگی هستی و مثل همیشه شیرین و دوست داشتنی و عاشق کشف چیزها و جاهای جدید چند روزه که داری حسابی تلاش می کنی تا راه بیفتی ، تلاشت خیلی زیبا و دوست داشتنیه و من و آقای پدر کلی ذوق می کنیم. راستی من و بابا تصمیم گرفتیم که دیگه شما رو شبا بذاریم توی اتاق خودت چون هم تختت بزرگ تره و راحتر می خوابی هم دیگه خودتم بزرگ شدی جیگر مامان، چهار شب هم این کار و کردیم و تو فرشته من نهایت همکاری رو با ما می کردی، اما اتاقت خیلی گرم بود (چون اونجا کولر گازی نداریم) و تو هم به گرما حساس این بود که دوباره برگشتی توی اتاق بابا و مامان و قرار شد هوا که کمی خنک تر شد بری و توی اتاق خودت لالا کنی .   تو عاشق...
4 مرداد 1393

خاطرات و آلبوم 13 ماهگی

بارانم دختر زیبای من اکنون یک سال از زمینی شدنت می گذرد و تو چهار فصل زیبای طبیعت را دیده ای و دنیا دیگر هیچ نیست جز مهربانی ، صداقت و انسان بودن دخترم اکنون تلاش کن به زیبایی زندگیت را بسازی سبز تر از سبزی درختان و ذخیره کنی هر آنچه در آینده به آن نیاز خواهی داشت از لبخند تا شادی ، از دوستی تا محبت ، از عشق و صداقت، از ترس تا تجربه و شاید از شکست تا عبرت. و من و پدرت همیشه در تک تک لحظات زندگی زیبایت در کنارت هستیم و تو را گرم در آغوش میگیریم و هدایت می کنیم تا بزرگ شوی نه آن بزرگی که بترسانی و .... بزرگ شوی عاقل شوی و مایه افتخار ، دوستت داریم.   اول ماه رمضون من و تو و مامان جونی رفتیم تهران خونه دایی جون،ا...
3 تير 1393