بارانباران، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره
پیوند عشق جاودان ما پیوند عشق جاودان ما ، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره
بابا محمودبابا محمود، تا این لحظه: 43 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره
مامان سحرمامان سحر، تا این لحظه: 40 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

دخترم باران ، رحمت زندگی

عاشقانه ای کوچک

بارانم دختر کوچک و رویایی من ، قلب کوچکت نشان از مهر بی دریغ پروردگار عالمیان است که حجتش را بر ما تمام کرده و یگانه دردانه هستی بخش و عالم تاب خود را به ما بخشیده تا طعم خوش زندگی را با تو بیشتر احساس کنیم. کوچکم صدای آواز و بازی و خنده تو روح ما را تا بیکران دریای لطافت و عشق پیش میبرد . دوستت داریم و خدای عالمیان را شاکریم به خاطر وجود پاک و بی آلایشت. ...
2 مهر 1393

خاطرات و آلبوم 15 ماهگی

بارانم قند عسل من  این ماه خیلی کارهای خوبی انجام دادی.  اول اینکه تو خیلی خوب و مسلط راه افتادی و هیچ چیز و هیچ کس توی کشف محیط اطراف جلودارت نیست . چند وقت پیش رفتیم گاوداری پدر بزرگ و تو خیلی خوب با حیوون ها ارتباط برقرار کردی و به قول عمه، توی یه روزی که اونجا بودی به اندازه یه دانشگاه حیوون دیدی و صداهای حیوانات رو از نزدیک شنیدی. گاو، سک، توله سگ، گربه، مرغ، خروس، اسب، گوسفند و الاغ حیوون هایی بودند که تو توی گاوداری و بیرون دیدی و واسه دیدن هر کدومشون هم اینقدر ذوق میکردی که بیا و ببین بعدم که رفتیم باغ انگور و تو شیطون بلا کلی انگور خوردی و بعدم رفتی توی نهر آب و حاضر نبودی بیای بیرو...
21 شهريور 1393

ماهگرد پانزدهم

مبارکه مبارکه تولدت مبارکه  پانزدهمین ماهگرد دختر عسلی ما، قربونت برم امروز کیک تولدت رو با کمک خودت پختم واقعا ذوق کرده بودی . دستور کیکت رو از سایت نگین شف برداشتم و هی مواد لازم رو از تو سایت می خوندم و می رفتم توی آشپزخونه و تو هم دنبال من می دویدی و جیغ می زدی از خوشحالی  وقتی من داشتم تعداد قاشق های آرد و شکر رو پیمونه می کردم تو هم با صدای قشنگت می شمردی ..... بهد نوبت تخم مرغ و هم زن رسید ........... وای خدای من حیف که کسی پیشم نبود تا بتونه از قیافه دیدنی تو عکس بگیره .... خلاصه بالاخره موفق شدیم و گذاشتیمش توی تستر و تو همش به من اشاره می کردی و کیک رو نشون می دادی.  وقتی حاضر شد و از تستر...
18 شهريور 1393

چک آپ سلامتی

دیروز یعنی 12 شهریور 93 بردیمت دکتر واسه چک کردن قد و وزن و خلاصه سلامتیت: قد:  76 سانتی متر             وزن  :9 کیلو و200 گرم             دو سر: 46.7 که همش عالی بود و دکتر گفت مطابق با استاندارد های سازمان بهداشت جهانی است. من و بابایی خیلی خوشحال شدیم. تو دختر بلا هم هی از این ور اتاق می دویدی اون ور و کلی شیرین می کردی خودتو . زیر میز دکتر ، پشت مبل ، اتاق پرستاری و خلاصه همه جا رو بررسی کردی و خیالت راحت شد. دکتر گفت می تونی هر چی دوست داری بخوری و پیش مامان و بابا بخوابی ( توی اتاقشون- تا وقتی شیر می خوری) آخرشم قبل از اینکه از اتاق دکتر جو...
12 شهريور 1393

یادبود بزرگ مرد عرصه چاپ و فرهنگ و هنر

این روزا خیلی دلگیرم و زیاد حال و حوصله نوشتن ندارم ، آسمون دلم ابری شده ، پارسال توی همچین روزایی عزیزی رو از دست دادیم که شاید همه مردم ایران نمی شناختنش اما اسمش مرفت که جهانی شود و کارهاش ماندگار است ، محمد زهرایی بزرگ مرد عرصه چاپ و فرهنگ و هنر، عزیزی که با از دست دادنش نه تنها خانواده اش بلکه کل اهل قلم جامه ی سیاه به تن کرد و به سوگ نشست . از او به یاد دارم که مرا تحسین می کرد در خواندن اشعار زیبای حافظ و می گفت : درست و به جای به کار میبری هر کلمه را. وقتی که خبر جوانه زدنت در وجودم را شنید صدای مرحبا و احسنتش را فراموش نمی کنم. و افسوس می خورم که دریغا حتی نتوانست تو زیبای کوچک مرا ببیند. روزی که بدنیا آمدی جز...
25 مرداد 1393

راه رفتنت مبارک

میدونم میدونم میدونم ...... ما تسلیمیم .... و از اینجا همتونو می بوسیم ..... قول میدیدم که از این به بعد زود به زود عکس ها مونو آپلود کنیم.....آخه دختر گلم راه افتاده و سرم شلوغ شده امروز دهم مرداد 93 است و دختر گل ما دیگه میتونه مستقل و بدون کمک راه بره  هورا.......هورا.....   ...
10 مرداد 1393

خاطرات و آلبوم 14 ماهگی

دختر گلم این روزها توی 14 ماهگی هستی و مثل همیشه شیرین و دوست داشتنی و عاشق کشف چیزها و جاهای جدید چند روزه که داری حسابی تلاش می کنی تا راه بیفتی ، تلاشت خیلی زیبا و دوست داشتنیه و من و آقای پدر کلی ذوق می کنیم. راستی من و بابا تصمیم گرفتیم که دیگه شما رو شبا بذاریم توی اتاق خودت چون هم تختت بزرگ تره و راحتر می خوابی هم دیگه خودتم بزرگ شدی جیگر مامان، چهار شب هم این کار و کردیم و تو فرشته من نهایت همکاری رو با ما می کردی، اما اتاقت خیلی گرم بود (چون اونجا کولر گازی نداریم) و تو هم به گرما حساس این بود که دوباره برگشتی توی اتاق بابا و مامان و قرار شد هوا که کمی خنک تر شد بری و توی اتاق خودت لالا کنی .   تو عاشق...
4 مرداد 1393