غنچه زندگیمون متولد شد
باران رحمت زندگیمان به دنیا آمد
دکتر بهم تاریخ زایمان رو گفته بود 92/3/21 منم امروز که هجدهم باشه از صبح شروع کردم به کارهای خونه و همه جا رو تمیز و مرتب کردم
سیلا جون و نیکتا جونم بهم زنگ زدن و کلی بهم آرامش دادن
شبم که آقای پدر اومد خونه با هم رفتیم گشت و گذار و گردش
خلاصه بستنی خوردیم و خوب خوش گذروندیم
وقتی اومدیم خونه اول چایی خوردیم و بعد من چون مواد دلمه برگ انگور آماده کرده بودم نشستم وسط اتاق به دلمه پیچیدن.
آقای پدر اومد و گفت خوب تو چرا با این شرایط نشستی به همچین کاری عزیزم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
حداقل تکیه می دادی
تکیه دادن همان و پاره شدن کیسه آب همان
اعتراف میکنم اولش ترسیده بودم ،آقای پدر گوشی رو برداشت تا زنگ بزنه به بیمارستان و راهنمایی بگیره
وقتی از اون طرف گوشی رو برداشتن زودی گفت: سلام خانم ببخشید من خانمم کیسه آبش پاره شده چکار باید بکنیم؟؟
یه دفعه دیدم میگه :شما اونجا چکار میکنین مامان؟
نگو زنگ زده خونه مامان جون
وا ویلا اونا از ما بدتر ....
خلاصه رسیدیم به بیمارستان،رفتیم پشت در بخش زایمان باباجون و مامان جون و آقای پدر وایساده بودن من گفتم الان میرم تو و برمیگردم
اما چه رفتنی که دیگه پرستارا نذاشتن بیام بیرون و زنگ زدن خانم دکتر و رفتم اتاق عمل . درست ساعت 12 شب بود و نیم ساعت بعد باران رحمت زندگیمان بدنیا آمد
بابا که از هولش نصفه شب زنگ زد خونه مامان بزرگی و خبر متولد شدن شکوفه زندگیش رو به همه داده بود.
و زیبا و زیباتر کرد زندگی زیبای ما را
وزن هنگام تولد:3کیلو و600 قد:50 سانتی متر آپکار:10-9
و اینم آقای پدر که برای اولین بار جوانه زندگیش را در آغوش مهربانش گرفته و در گوشش اذان می گوید.